رضا چایچی

نگاهی بر مجموعه‌شعر «تاریخ تبری» اثر مرتضی بخشایش
از برگزیدگان مرحله‌ی اول سومین دوره‌ی جایزه‌ی شعر احمد شاملو

      یک شعر می‌تواند هر مضمونی داشته باشد، چه اجتماعی، چه سیاسی، عاشقانه، فلسفی، تاریخی، اسطوره‌ای و... هر آنچه مربوط به حیات آدمی است. اما آنچه شعری را اثرگذار می‌کند تنها مفاهیم نیست، فرم  تازه‌ای می‌خواهد تا زبان شاعر را بسازد. غیر از این عناصر، هر شعری به تخیل و شهود و اندیشه‌های عمیق شاعر نیز محتاج است. بحث درباره‌ی زبان شعر بحثی گسترده و پر دامنه است، مقصود ما از زبان شعر زبان در سطح و نحو زبان نیست، همان فاعل و مفعول، فعل یا معنای واژه‌ها که مثلاً درخت همان درخت عینی در جهانی است که لمسش می‌کنیم و می‌بینیم.

مرتضی بخشایش به جست‌وجوی رسیدن به این عناصر در دفتر «تاریخ تبری» تلاش قابل قبولی به خرج داده است. زبان او ساده و نثرگونه است، زبانی که مخاطب به سادگی می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند. شاعر از مفاهیم تاریخی هم در آثارش بهره می‌برد و به مضامین اجتماعی، سیاسی نظر دارد:

به استقبال صد سالگی‌ام بیا/ دریچه‌ای کاغذی که با اشاره کبریتی باطل شد/ به استقبال صد سالگی‌ام بیا/ خمیده‌ترین پشت نسل‌های آدم/ پروانه‌ای که بال‌هایش را/ میان انگشت‌های ما پیله کرد و آتش گرفت/ ... ما از ابتدا/ روی نقشه‌های جنگی به دنیا آمدیم/ در میان اسم رمز سربازهای تبعیدی/ و این نفس‌هایی که می‌کشیم/ آتش‌بسی ست که هیچ کس به آن وفادار نخواهد ماند. (صدسالگی ـ ص ۱۳)

همان‌ طور که در این سطرها می‌بینیم، شاعر با ساختن ترکیبات تازه و وصف‌های شاعرانه شعرش را با ایهامی دلپذیر ترکیب می‌کند و با وجه استعاری زبان به لایه‌های معنایی فراتر از سطح زبان دست پیدا می‌کند:

نشد که این پلاک‌ها روی هم بماند چندی/ انگار هم‌جواری سیم‌های خاردار/ رویاها را هم بریده بریده کرده است. (سوگنامه برای صور اسرافیل ـ ص ۱۷)

گویا در این بند سخن از سرزمینی است که آدمی در آن به راحتی نمی‌تواند پلک بر هم گذارد و در رویایی شیرین غرق شود. چرا که سیم‌های خاردار خواب را زخمی می‌کند و حتی رؤیاها هم بریده بریده می‌شوند. این زبان استعاری به حیات جامعه‌ای اشاره دارد به زندگی مردمی که استبداد و بی‌داد چون سیم‌های خاردار همواره در کار مجروح کردن تن و روح آدمیان است. پس می‌توان به لایه دوم زمان فکر کرد و به فضایی دیگر دست یافت.

در آثار مرتضی بخشایش ردی هم از طنز می‌توان یافت. طنزی تلخ که با وقایع تاریخی سرزمینمان گره خورده است و ما را به تاریخ و گذشته‌ای نه چندان دور می‌برد:

ما نسل میان‌سال تنهایی/ سربازهای بی دست و پای هنگ‌های کاغذی/ جنگ‌های واقعی.../ هی فرمان آتش و سوزاندن/ چادر از سر کشیدن‌ها/ هی بوی پوتین بر فرش‌ها و گل‌های بی‌گناه/ باروت و یقلوی به سفره‌های مهمانی/ (سوگنامه‌ای برای صوراسرافیل ـ ص ۱۷)

در بند نخست این شعر که به حیات مردمی اشاره می‌شود، با زبان و جمله‌هایی از جنس شعر، هرچند تلخ و پر اندوه اما عمیق و شاعرانه. به حیات مردمی تنها که انگار مرده‌اند و روحشان از جنازه‌ها برخاسته است تا دیگر بار بایستند و به حیات و زندگی ادامه دهند. آدمیانی مرده که زنده‌اند. جایی که مرگ دست به دست می‌چرخد برای این‌ که بساط مردن و مرگ چنان گرم است که همه جا حضوری قاطع دارد. مردمی که می‌ایستند اما دور از هم و تنها. در جهانی که مرگ می‌خواهد فتحش کند. باز امیدی است باز نشانه‌ای است برای زیستن و ایستادن. برای همین باز ترانه می‌خوانند، با همه‌ی مردگی و سیاهی با همه‌ی نومیدی و تلخی‌ها، ترانه می‌خوانند به امید روزهایی بهتر، به امید آن که جهان را آن‌ گونه که می‌خواهند بنا کنند.

امید است که شاعر این مجموعه در آثار بعدی خود به تشخص کامل زبان دست یابد زیرا در همین دفتر گام‌هایی بلند در جهت رسیدن به چنین زبانی برداشته است.

رضا چایچی 

ارسال نظر

دیگر رسانه‌ها

بیشتر

اطلاعیه و بیانیه‌ها