مرحلهی اول
فواد نظیری
اندکی حکایتِ حال
هشتم فروردین ماه1334 در شهر همدان به دنیا آمدم.هنوز قلّه و دامنههای الوند برفپوش بوده و شبهابخاری ها را روشن میکردهاند. مادرم آن زمان معلّم بود و پدرم با چند دوست کارخانهی کبربت بوعلی را داشتند که ادامه نیافت و چند سالی بعد کارمند بانک شد.عاشق ویولن بود و خوب مینواخت. یکساله بودم که که پدر و مادر به خانهیی نقل مکان کردند که تمام اطرافش گندمزار بود.تا 14 سال بعد در آن خانه بزرگ شدم. کودکیام میان گندمزارها و بالای درختهای گشن و بلند حیاط خانه گذشت.بسیار سالها بعد رمان " بارون درخت نشین " ایتالو کالوینو را که میخواندم برایم بسیار آشنا بود. تا 6 سالگی که خواندن و نوشتن یاد بگیرم مادرم برایم هر شب قصّه میگفت و کتاب میخرید و میخواند. 6 ساله که شدم الفبا و مقدمات خواندن را در همان مدرسهی دخترانهی مادرم آموخته بودم ، و دیگر خودم بالای درختها کتاب میخواندم. 6 سال دورهی ابتدایی را در دبستان هاتف خواندم و سه سال دورهی اوّل متوسطه را در دبیرستان ابن سینا. از همان زمان مادرم برادر بزرگترو مرا به کلاس خصوصی زبان انگلیسی میفرستاد و از قضا همان دوران مواجه شده بود با اوجِ جنگ ویتنام. آمریکاییها گروههای وسیعی از جوانان خود را در پوشش گروه صلح به جای اعزام به جنگ روانهی کشورهای خاورمیانه و به خصوص ایران میکردند تا زبان انگلیسی را تدریس کنند. پایهی اصلی زبان من همانجا شکل گرفت.
سال 1349 به تهران کوچ کردیم. و در این شهر ماندیم تا امروز که هستیم. سه سال آخر دورهی متوسطه را در دبیرستان خوارزمی شمیران خواندم و دیپلم ریاضی گرفتم. عشقام کتاب بود و فوتبال. سال اوّل بعد دیپلم دانشجوی رشته زبان انگلیسی مدرسه عالی پارس شدم که ادامه ندادم و سال 53 رشته مهندسی راه و ساختمان دانشکدهی علم و صنعت ایران قبول شدم و رفتم به فضای دانشجویی ملتهبِ آن سالها، به خصوص دانشجویان دانشگاههای مهندسی. حین تحصیل امّا آنچه بیشتر برایم اهمیت داشت ادبیات بود و تئاتر و سینما. یکباره میدیدی از کلاس هیدرولیک، به فرض، میزدم بیرون میرفتم نمایش " آدم آدم است " برشت را میدیدم و با بغل پر از کتاب داستان و شعر به خانه برمیگشتم. جشنوارهی بین المللی سینمایی که شروع میشد دانشکده را میگذاشتیم و یک ضرب خیمه میزدیم از سینمایی به سینمایی دیگر. ذهنیت ادبی و هنری من همان سالها با یارانی شکل میگرفت و قوام مییافت که چند نفرشان دیگر در این دنیا نیستند.یکی از شاخصترینها، زندهیاد ایرج کریمی بود، دانشجوی مکانیک پلی تکنیک، و بعدها منتقد بسیار برجسته سینما، فیلمساز و مترجم و شاعر.
پس از فارغالتحصیلی کار و روزمرهگی و معیشت را از همان رشتهی مهندسی و بیشتر در شرکتهای مهندسی مشاور تامین میکردم. عمر کاریام در آن رشته بیشتر در جنوب یا شمال سرزمین، از بوشهر و خوزستان و هرمزگان گرفته، تا سراسر خطّهی مازندران و 6 سال آخر دوران کاریام در جزیرهی کیش طی شد، و در این جا چقدر میرفتم به بندرگاه تاریخی و دنبال ردّ پای سعدی، درخیال میگشتم که ای بسا برخی عقیده دارند اصلاگذارش به کیش نیفتاده بوده یا به جاهایی که در شرح سفرهایش حکایت کرده است!
امّا همهی این سالها عاشق شعر و ادبیات بودم و عاشق شاملو که همیشه حسرت دیدارش را داشتم، تا سال 58 که نخستبار، یکی از شعرهایم در کتاب جمعه چاپ شد بختیاری دیدارها از آن پس دست داد. سال 1361 با چند نفری از دوستان پولی سرهم گذاشتیم و انتشاراتی کوچکی به اسمِ "واژه" راهاندازی کردیم. سرمایهی ما از قیمت یک بند کاغذ معمولی این روزها کمتر بود! آرم بسیار زیبای آن انتشاراتی و نقاشی روی جلد اوّلین کتاب ما را که دفتر کوچکی بود با عنوان (( ارمغانِ جلیلِ خرمنها )) و گزینهیی بود از شعر جهان به ترجمهی من، استاد آیدین آغداشلو کشیدند ، به دستمزد مطلقا هیچ! و این بزرگترین لطف بود به ما در آن زمان. امّا بازتاب آن کتاب کوچک هم در فضای آن روزها وسیع بود و هم راهِ دوستی و ارتباط بسیار غیرقابل انتظاری را برای من با بسیاری از بزرگان اهل قلم و هنر گشود. عزیزانی که هنوز بسیاری از آنان هستند و چشم و چراغِ عمرِ مناند. دیگر از آن به بعد ادامه راه من به سوی پرداختن به شعر و ادبیات بسیار جدّی و قاطع شد.
سال 1366 ازدواج کردم و در دیماه 1367 تنها فرزندم، دخترم به دنیا آمد، غزل. طی همهی این سالها تا امروز چهار دفتر از شعرهای خودم منتشر کردهام و چند عنوان دیگر در حال آماده سازی است. نزدیک به دوازده عنوان دفتر شعر از شاعران جهان ترجمه و چاپ کردهام و در این سالهای اخیر متمرکز شدهام بر ترجمهی نمایشنامههایی از ویلیام شکسپیر. سه نمایشنامه تا امروز منتشر شده و ترجمه طوفان را هم به تازگی تمام کردهام. در این میان کارهای دیگری نسز در زمینه های گوناگون ترجمه کردهام که تعدادی از آن در زمینه ادبیات کودک و نوجوان است.
به هر حال، ماندهایم و میمانیم در این خانهیِ وطن تا هستیم. عشقِ اوّل و آخرم در شعرِ امروز همیشه و هنوز احمد شاملو است و در شعر کلاسیک حافظ شیراز. در ادبیات داستانی آنتون چخوف و مرادِ ادبی و معنویام، ویلیام شکسپیر.
تلخ و شیرین روزگار کم نبوده که چشیدهام. سنگینترین دردِ درونام وداع همیشهی مادر و پدر بود در این سالهای اخیر، و چند یارِغارِ نازنین که هر روز حسرتِ دیدارشان را دارم. زیباترین منظرهیی که هنوز میبینم، خواب گندمزارهای رقصان در بادهای بیپایانِ همدان است. با بیشمار شقایقها گلگندمهای آبی و ارغوانیِ دهان گشوده به سوی آبیترینِ آسمانِ جهان.
عشق و امیدم به تلاشِ عاشقانهی نسلهای جوانی است که سنجیده تراز ما، پا به راه است، در کارِ نوشتن و سرودن و آفرینش.
و دیگر اینکه : زندگی ادامه دارد !
فوأد نظیری
مرداد ماه 1397
به همین قلم
شعر:
در پناهِ تجیرِ آبیِ عشق
روزنههای خزانی
آوازهایی برای گلّهی گنجشکها
بالی از عقیق، بالی از چخماق
ترجمه( شعر ) :
ارمغانِ جلیلِ خرمنها ( ترجمهی گزینهیی از شعر معاصر جهان )
سمندر، ورای عشق ( ترجمه اشعار اوکتاویو پاز )
پنجرههایی به فصل پنجم سال ( ترجمهی اشعاراُدیسه ئوس الیتیس)
سنگهای آسمانی ( ترجمهی اشعار پابلو نرودا )
بانوی اقیانوس و صد غزل عاشقانه ( ترجمهی اشعار پابلو نرودا )
کامپا ( ترجمهی اشعارکلارا خانس ) ، با دکتر فرهاد آزرمی
شب زنبیلِ سیاهیست ( ترجمهی اشعار گابریلا میسترال )
خوردنِ عسلِ کلمات ( ترجمهی اشعار رابرت بلای )
در طوفانِ گلِ سرخ ( ترجمهی اشعار اینگه بورگ باخمن )
ساعت دوازده بار نواخت ( ترجمهی اشعار آنتونیو ماچادو )
غوطهیِ خاطرات در چشمهیِ خیال ( ترجمهی اشعار فدریکو گارسیا لورکا )
تکلّمِ میلادِ تابناکِ فنا ( ترجمهی اشعار دیلن تامسن )
ترجمه ( نمایشنامه ):
رومئو و ژولیت ( ترجمه ی نمایشنامه، ویلیام شکسپیر )
تیمونِ آتنی ( ترجمه ی نمایشنامه، ویلیام شکسپیر )
حکایتِ زمستانی ( ترجمه ی نمایشنامه، ویلیام شکسپیر )
طوفان ( ترجمه ی نمایشنامه، ویلیام شکسپیر )
تأملات:
زندگی ( گزینه گفتارهای پائولو کوئیلو )
شناخت آیین و اساطیر:
مصر باستان ( رازهای ابوالهول ) / زلدا شریف
فنگشویی ( رازهای همسازی) / سونیا هوانگ
کوکان و نوجوانان:
داستانهایی از هزار و یک شب ( ترجمهی پانزده قصّه برای نوجوانان )
خاندانِ زمین / شیم شیمل
مادر زمین / نانسی لوئن
برادر عقاب، خواهر آسمان / سوزان جفرز
آبچال / گرم بیس
ارسال نظر